ابوالفضل امیرعطایی؛ پلک همیشه باز قیام»
ابوالفضل امیرعطایی مانند دیگر نوجوانان و جوانان ایرانی تنها یک گناه داشت: تنندادن به هنجارهایی که فاشیسم دینی به جامعهیی بسته و گرفتار دیکته میکرد. او از نسلی بود که در اختناق نفسگیر همین حکومت نفس میکشید. از هنگامی که چشم به چهاردیواری دنیا گشوده بود، خود را در میهنی مییافت که آزادی در آن جرمی نابخشودنی است. تاوان داشتن عقیدهای مستقل زندان و زنجیر و تبعید و اعدام بود.
او در جغرافیایی میزیست؛ که در آن کتابهای درسی، دروغ میپراکندند. تاریخ با تحریف آغشته بود. طنابهای دار برای پاسخ به خمیازههای کشدار خود، گردن جوانان را میجستند. به خیابان شتافتن و فریاد زدن شاید نخستین تجربه او از شورش بر این هنجار اهریمنی بود