«زن، زندگی، آزادی»؛ زندگی روزمره به مثابه اعتراض
وقتی از جنبش فراگیر و دنبالهداری چون «زن، زندگی، آزادی» حرف میزنیم، از جنبشی مدنی میگوییم که تاریخی پشت سر دارد. تاریخی از فریادهای خاموش شده، جانهای از دست رفته، اعتراضات سرکوب شده، ناکامی جمعی، خشم انباشته و زندگی دریغ شده.
«زن، زندگی، زندگی» اما اگرچه دنباله پیشبینیپذیرِ بیش از چهار دهه اعتراض تحت سرکوب است، با جنبشهای اعتراضی پیش از خود تفاوتهایی بنیادین هم دارد. تفاوتهایی که برخی از آنها بهسادگی قابل پیشبینی نبودند.
نقطه نقطههایی که خطی ممتد ساختند
قتل مهسا ژینا امینی ۲۲ ساله در بازداشت گشت ارشاد جمهوری اسلامی و انفجار خشم مردم در پی آن، در شرایطی صورت گرفت که حکومت مطمئنتر از همیشه به نظر میرسید. تجربه بیش از چهار دهه سرکوب سازمانیافته و جوابداده پشت سرش بود و در هراسافکنی حکومتی هم دست بالا را داشت.
هر گاه ناراضیان در قامت معترض به خیابان آمده بودند، حکومت سرکوب و خفهشان کرده بود و حالا قتل دختر جوانی از «حاشیه غربی» کشور هم قرار نبود دردسر بیشتری برای الیگارشی حاکم فراهم کند اما کرد. شاید از جمله به خاطر همان کولهبار خشم و نفرت و جان به لب رسیدگی که دیگر نمیتوانست قتل دختر جوانی به بیگناهی مهسا امینی را هم تاب آورد.
تنها دو ماه پیش از این قتل، سپیده رشنو در اعتراض به حجاب اجباری، بازداشت، وادار به اعتراف اجباری در تلویزیون حکومتی و محکوم و زندانی شد.
پنج سال قبل از آن، ویدا موحد بود که روسری خود را بر سر چوب زد تا به حجاب اجباری اعتراض کند و کارزار «دختران خیابان انقلاب» را کلید بزند. محکوم و محبوس و محوش کردند.
۲۹ سال پیش از قتل مهسا، هما دارابی است که در اعتراض به اجباری شدن حجاب و سرکوب و حذف گسترده زنان در میدان تجریش تهران خودسوزی کرد.
همه این اعتراضهای فردی و حتی اعتراضهای گستردهتر جمعی پیش و پس از آن، در یک نقطه مشترکاند: شنیده نشدن صدای زنان و به رسمیت شناخته نشدن اعتراض ایشان.
و این ایبسا مهمترین ویژگی باشد که جنبش «زن، زندگی، آزادی» را از اعتراضهای پیش از خود متمایز میکند.
زنان در این جنبش، سرانجام پس از بیش از چهار دهه، توانستند مسالهای به نام مساله زنان و حق تضییع شده نیمی از جامعه بر بدن و سرنوشت خود را به موضوع و چالشی همگانی بدل کنند. گویی جامعه برای اولینبار صدای زنان را میشنید.